سفارش تبلیغ
صبا ویژن


خاطرات گمشده

الهام 17 روز دیگه تولد لیلاست براش می خوای چیکار کنی

نامرد تولد من که نیومدی

حداقل به اون سر بزن الهام کاش جای تو من رفته بودم آخه تو خیلی از من مفیدتر بودی خیلی کمک مامان بودی

من تنهایی کجا برم واسش کادو بخرم ای خدا

چی بخرم بعضی موقعه هام دلم واسه لیلا خیلی می سوزه آخه تو بیشتر از من باهاش بودی تازه از موقعی هم که تو رفتی همش تو خونست جای خاصی هم نمی ره فقط سه شنبه ها و جمعه ها با ماشین میان پیش تو عصر ها همم تا پارک بعضی موقع ها ...

ولی خدایی خیلی خیلی بیشتر از من جای خالی تو رو پر می کنه خیلی کمک مامانه خدا خیرش بده بعضی موقع ها فکر می کنم اگه اونم نبود یا تا حالا ازدواج کرده بود چی می شد

الهام چند هفته پیش خواب دیدم ازدواج کرده رفته خونه خودش ....

توخواب داشتم گریه می کردم وقتی از خواب بلند شدم دیدم صورتم خیسه ...

من خیلی دوستش دارم همیشه فکر می کردم اگه روزی لیلا بره تو هستی من وتو با هم ولی فکر نمی کردم تو زودتر بری و  منو تنها بذاری اگه اون بره من چیکار کنم ؟

راستی دیروز لیلا کیک درست کرد همه خوشحال شده بودیم یاد تو افتادیم به خدا اولین گازی که زدم احساس کردم تو با دستای قشنگت اونو درست کردی یه لحظه همه چیز یادم رفت....

ای خدا ....

الهام غم تو منو می کشه مطمئن باش الهام بهم سر بزن

بیا منو با خودت ببر دلم برات یه ذره شده

الهام یادته تایپت خوب شده  بود دیگه با کیبرد لب تاپ من که فارسی نداشت می تونستی بنویسی الهام با ورم نمی شه

هیچ کدوم از رفیقام صمیمیم حتی حتی صراغم رو هم نگرفتن

چقدر خوب می تونم اینجا برات بنویسم آرومم میکنه

خدارو شکر


نوشته شده در سه شنبه 92/2/3ساعت 9:44 عصر توسط رها نظرات ( ) | |


قالب وبلاگ : قالب وبلاگ